در دایره یی محدودتر و مطمئن تر، روابط امام با شیعیان از ویژگی های دیگر برخوردار است. در این ارتباطات، امام را آنسان مشاهده می کنیم که در پیکره ی زنده، مغز متفکری را در رابطه ی با اعضا و جوارح، و قلب تپنده ای را در کار تغذیه ی اندام ها و بدنه ها.
نمودارهایی که از ارتباطات امام با این جمع، در دسترس اطلاع ماست، از یک سو نمایشگر صراحتی در زمینه ی آموزش های فکری است، و از سوی دیگر نشان دهنده ی پیوستگی و تشکل محاسبه شده میان آنان با امام.
فضیل بن یسار از نزدیکترین یاران راز دار امام، در مراسم حج با آن حضرت همراه شد. امام به حاجیانی که پیرامون کعبه می گردند، می نگرد و می گوید: در جاهلیت نیز بدین گونه می گردیدند! فرمان، آن است که به سوی ما کوچ کنند و پیوستگی و دوستی خود را به ما بگویند و یاری خویش را بر ما عرضه کنند. قرآن (از قول ابراهیم) می گوید: «بار الها! دل هایی از مردم را مشتاق ایشان کن». به جابر جعفی در نخستین دیدارش با امام سفارش می کند که به کسی نگوید از کوفه است؛ وانمود کند از مردم مدینه است. و بدین گونه به این شاگرد نوآموز که گویا قابلیت فراوان او برای تحمل اسرار امامت و تشیع، از آغاز نمایان بوده است، درس رازداری و کتمان می آموزد. . . و همین شاگرد مستعد است که بعدها به عنوان صاحب راز امام معرفی می شود و کار او با دستگاه خلافت به این جا می رسد.
نعمان بن بشیر می گوید: من در سفر حج با جابر بودم. در مدینه بر ابی جعفر امام باقر علیه السلام در آمد و در روز آخر با آن حضرت خداحافظی کرد و شادمانه از نزد او بیرون آمد. رهسپار کوفه شدیم. در یکی از منازل بین راه، شخصی به ما رسید (نعمان نشانه های آن شخص و گفتگوی کوتاه او با جابر را نقل می کند) و نامه ای به جابر داد. جابرنامه را بوسید و بر چشم نهاد و سپس باز کرد و خواند. دیدم هر چه نامه را می خواند، چهره اش گرفته و گرفته تر می شود. نامه را به آخر رسانید و پیچید و ما در ادامه ی راه به کوفه رسیدیم؛ اما جابر را شادمان ندیدم. روز بعد از ورود به کوفه، به ملاحظه ی احترام جابر، به دیدارش شتافتم. ناگهان با منظره ی شگفت آوری روبه رو شدم. جابر در حالی که مانند کودکان بر نی سوار شده و گردنبندی از کعب گوسفند بر گردن افکنده بود و شعرهای بی سر و تهی می خواند، از خانه بیرون آمد؛ نگاهی به من افکند و هیچ نگفت. من نیز سخنی نگفتم، ولی از این وضع بی اختیار گریه ام گرفت. کودکان گرد من و او جمع شدند و او بی خیال به راه افتاد و می رفت تا به رحبه رسید و کودکان همه جا او را دنبال می کردند. . . مردم به همدیگر می گفتند جابر بن یزید دیوانه شده است. چند روزی بیش نگذشته بود که نامه ی خلیفه - هشام بن عبدالملک - به حاکم کوفه رسید که نوشته بود: تحقیق کن مردی به نام جابر بن یزید جعفی کیست؛ دستگیرش کن و گردنش را بزن و سر او را نزد من بفرست. حاکم از حاشیه نشینان سراغ جابر را گرفت. گفتند: امیر به سلامت باد! او مردی است که از فضل و دانش و حدیث برخوردار بود؛ امسال حج کرد و دیوانه شد و هم اکنون در رحبه بر نی سوار است و با کودکان به بازی سرگرم. نعمان گوید: حاکم برای اطمینان برسر جابر و کودکان رفت و او را سوار بر نی در حال بازی دید؛ پس گفت: خدا را شکر که از قتل او معافم ساخت.
این نمونه ای از چگونگی ارتباط امام با یاران نزدیک است و نمایانگر وجود پیوستگی و رابطه ای محاسبه شده و تشکیلاتی؛ و نیز نمونه ای است از موضع گیری حکومت در برابر این یاران. پیداست که ایادی خلافت - که بیش از هر چیز به حفظ قدرت و استحکام بخشیدن به موقعیت خود می اندیشند- از روابط امام با یاران نزدیک و فعالیت های جمع آنان یکسره بی خبر نمی مانند و کم و بیش بویی از این موضوع می برند و در صدد کشف و مقابله با آن برمی آیند.
به تدریج نمای متعرّضانه در زندگی آن حضرت و نیز در جوّ عمومی تشیع پدید می آید و آغاز فصل دیگری را در تاریخ زندگی امامان شیعه نوید می دهد.